آسمان من
کمک
نظرات شما عزیزان:
پسر خم شد. پیشانی اش را بوسید و او را بلند کرد.[سایت دوخطی] او با خوشحالی خندید. پسر به یاد نمی آورد آخرین باری را که او را اینقدر خوشحال دیده بود.
روی تپه می رقصیم، در تیغستان می گردیم
می خوریم، می نوشیم، شادیم تا نفس در سینه داریم
آهنگ تمام شد و اولین ستاره ها در آسمان پدیدار شدند.[سایت دوخطی] پسر در مقابل دختر خم شد. از موهای هر دوشون عرق می چکید. دختر لبخند زیبایی بر لبش بود. زیباتر از آسمان بالای سرشان. و گفت "وقتشه، وقت بیدار شدنه"
پسر بیدار شد. جای او روی تخت خالی بود. و او تنها بود.
حلقه اش را دستش کرد و از رختخواب بلند شد.
آخرين مطالب
قالب برای بلاگ |